کسراکسرا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

کسرا**عشقــــی بی انتهــــــــــا

پسرخاله علیرضــــــــــــــــــــا

آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد       مژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسد     عجب روز خوبیه امروز کسرا جون آخه خاله جونت و پسرخاله ی مهربونت علیرضای قشنگم تو راه هستن الان که بهشون زنگ زدم تو قطار بودن دارن از تهران میان شیراز که انشالا به سلامتی و خوشی تعطیلات نوروز با هم باشیم وای که چقدر خاله هلاکه دیدن توئه آخه تو تقریبا 3 ماهه بودی که خاله جون شما رو دیده دیگه تا الان که تقریبا 1٠ ماهته ندیده شمارو و حسابی داره ثانیه شماری میکنه واسه دیدنت البته تو این مدت هر روز تماس میگرفته و از پشت تلفن با شما حرف میزده خدایا همه مسافرارو بسلامت به مقصد برسون خودت نگهدار و ...
20 اسفند 1392

اتاق عمل

خانم پرستار یه روپوش آبی واسم آورد پوشیدم با مامان جون و خانم پرستار از اتاق آمادگی اومدیم بیرون و رفتیم به سمت اتاق عمل تو راهرو باباتو دیدم تا مارو دید از رو صندلی بلند شد و اومد سمت ما بعد با دوربینش یه عکس از در اتاق عمل از من و شما گرفت  بعدش همو بوسیدیم و از بابایی و مامان جون جدا شدم و با خانم پرستار رفتیم به سمت اتاق عمل تا قبل ازاینکه صدام بزنن رو یه صندلی نشستم و شروع کردم به دعا کردن واسه تک تک کسایی که التماس دعا ازم داشتن داشتم همینجوری دعا میخوندم که خانم پرستار صدام کردو بالاخره رفتم تو اتاق عمل اونجا چند تا پرستار با دوتا آقا که بعدا فهمیدم متخصص بیهوشی بودند اونجا بودند پرستار بهم گفت بشین رو تخت و من ار...
19 اسفند 1392

ترخیص از بیمارستان و تلخ ترین خاطره ی اون روزها

قند عسلم چهارشنبه یعنی 1/03/92 روزی که باید هردو مرخص میشدیم در کمال ناباوری وقتی که دکتر کشیک صبح اومد معاینت کنه ناگهان گفت که شما قندت پایینه و هرچه سریعتر باید تو بخش N I C U نوزادان بستری بشی. اون لحظه بود که انگار تمام دنیا رو سر من و مامان جون خراب شد و تمام خستگی اون 9 ماه تو دلمون موند و بعدش به شکل گلوله های اشک از چشمامون سرازیر شد هرچی از بزرگی بغض و اندوهی که اون لحظه تو دلم بود واست بگم بازم کمه،فقط اشک میریختم فقط اشک میریختم و خدا رو صدا میزدم ازش میپرسیدم خدایا چرا من ؟؟ آخه چرا بچه من؟؟چرا بین این همه بچه باید بچه من اینجوری شه؟ همه ی مامان هایی که روز قبل با من نی نی شون بدنیا اومده بود داشتن خوشحال با...
17 اسفند 1392

برای پسرم

پسرم مي داني ! خانه عشق كجاست ؟؟؟ عشق در عمق نگاه مادر ..... و اميدي كه پدر در مناجات به آن مي نازد! پسرم عشق موهبت قديسي است.... زندگي تا جاريست به همين واژه ي زرين خدا مديون است. و تو بايد پسرم...كوله اي برداري جنسش از مهر و صفا ، غيرت و انصاف و اميد ... و به مهماني هر خانه ي عاشق بروي. پسرم خوب بدان عشق از عافيت محض تنفر دارد اين حديثي است كه حافظ پدر عشق سرود " عاشقي شيوه ي رندان بلاكش باشد " پسرم !!! آنچه بابا به تو مي آموزد مثل آبيست كه لب تشنه به آن محتاج است مثل صبحي است كه شب را به عدم مي سپرد و تو بايد پسرم!!! حرف بابايت را در دلت قاب كني و به فرزند خودت ب...
15 اسفند 1392